User:Vares501

From Wikimedia Commons, the free media repository
Jump to navigation Jump to search
        به نام خداوند رحمان ، خدای رحیم خداوند سبحان ، خدای حکیم به نام خداوند مینو سرشت خداوند خورشید ، خداوند کشت 

سلام اسم من (عبدالوارث ملازهی هستش)26 سالمه و اهل شهر سراوان دراستان سیستان وبلوچستان هستم. سراوان زادگاه من و تنها شهریه که تا امروز بیشتر از 27 روز و شب رو در اون سپری کردم. بعد از این توقف یکسالی می‌شه که هوس سفر کردم. توقفگاه بعدی کجاست؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم …. سفر سودای همیشه همراه من بوده. گاهی در دل آرزو می‌کنم که جا پای سفرهای ناب مارکوپلو بذارم…. راستی مارکوپلو از افراد موردعلاقه منه، سوئیس شهر رویاهای منه. اگر روزی ثابت بشه که تجربه زندگی چندباره حقیقت داره، من بی‌هیچ درنگی مطمئن خواهم شد که در تجربه زندگی قبلی‌ام یک پسرسوئیسی بودم که در یک عصر پاییزی که بوی بارون زیبایی این شهر رو نمناک کرده بود، زیر برج های ژنو برای اولین بار عاشق شده‌ام که دیدنش اینقدر دلم رو می‌لرزونه. من متولد پاییز هستم.آبان ماه فصل زیبای پاییز٫ یک جا شنیدم کسی می‌گفت: “پاییز حتی با یک آسمان آبی، فصل دلگیری است” اما من پاییز رو خیلی زیاد دوست دارم. به قول سهراب:”وقتی باد می‌پیچد و برگ‌های خزانی را می‌پیماید، بنگرید، پیش روی ما تلاطمی است از رنگ” وقتی مدرسه می‌رفتم شاگرد نسبتا زرنگی بودم. مدرسه را دوست داشتم. دلم می‌خواست جهانگرد باشم. نه برای سراب شهرت، دلم می‌خواست در پوست یک زندگی، چندین و چند زندگی رو تجربه کنم. اما درست در یک قدمی این رویا، به حکم عقل بزرگترها شدم کارشناس تربیت بدنی! گذراندن وقت در طبیعت، ارضای حس کنجکاوی چیزهای تازه، کافه‌نشینی و گذراندن دمی از سر مهر با یاران همراه، منو از مرداب روزمرگی‌ها دور نگه می‌داره. یکی از خوشترین مایه دلبستگی این روزهام، یک سالی می‌شه که تصمیم گرفتم اونچیزی که خودم توی این راه تجربه کردم رو به دیگران منتقل کنم. یک ماه پیش موفق به اخذ مدرک مربیگری درجه ۳ شدم و کارم رو با کمک‌مربی گری آغاز کردم و به این ترتیب تازه شدم یک شاگرد وفادار برای این راه… چقدر باید آموخت… هرچند راه بس دشوار است و مقصد بس بعید اما شوری در دلم افتاده که منو به ادامه اون تشویق می‌کنه. باری! این بلاگ قراره دست‌نوشته‌های وارثی باشه که براتون ازش گفتم. دست نوشته‌هایی با محوریت کامپیوترواینترنتوهرچی دیگه. یه جور نوای ذهن من از ساز net که طی این چند سال کوک کردم. قراره توش معرفی کتاب، نوشته‌ها واشعرودکلمه واشعار شما عزیزان ومشکلات اینترنتی وکامپیوتری گذاشته بشه و در پایان این یک بیت از مولانا تقدیم تو که زمان بی‌بازگشتت را به خواندن این خطوط گذراندی: گفت که “سرمست نئی، رو که از این دست نئی” رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم امیدوارم که باز هم نرم و آهسته به سراغ این خلوتگاه درونی بیای.


عبدالوارث ملازهی چهارشنبه – ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ الأربعاء – ١٠ جمادي الاولي ١٤٣٥

Wednesday – 2014 12 March